[ad_1]
چنین شکلی از اراده آزاد نیاز به عدم قطعیت واقعی دارد ، که به دو دلیل مسئله ساز خواهد بود: اول ، اینکه آیا تصمیمات ما تا به این اندازه مبهم است ، مشخص نیست. حتی تمایلات و انگیزه ها ، که در ابتدا برای ما غیرقابل توصیف به نظر می رسند ، به عنوان مثال بیان گرایشات ثابت و ویژگی های شخصیتی ، در گذشته نیز منطقی به نظر می رسند. دوم ، اراده نامعین کاملا تصادفی خواهد بود. کاملاً مشخص نیست که چگونه باید این مسئله با ایده مسئولیت اخلاقی و خودمختاری ترکیب شود. اگر تصمیمات ارادی من به طور تصادفی دیکته می شد ، من به سختی توانا نبودم و توسط یک بازیگر از پیش تعیین شده خارجی تعیین می شدم.
به همین دلیل ، برخی از متفکران ، مانند فیلسوف انگلیسی توماس هابز (1588– 1679) ، تفسیر شرایط توانایی دیگر را آزادانه پیشنهاد می کنند. این واقعیت که کسی می توانست تصمیم متفاوتی بگیرد ، به این معنی است که دوست دارد تصمیمی متفاوت بگیرد. به همین ترتیب ، فیلسوف انگلیسی جورج ادوارد مور (1873–1958) معتقد بود که “ما می توانیم از عبارت” من می توانم […]”به عنوان یک نسخه کوتاه از بیانیه ،” اگر تصمیم می گرفتم ، این کار را می کردم. “
این مسئله باعث می شود س thال خاردار عدم قطعیت ، زیرا ادعا نمی کند که واقعاً چه چیزی ممکن است ، بلکه فقط به صورت فرضی توصیف می کند که اگر بعضی چیزها متفاوت باشد ، چگونه خواهد بود. با این حال ، جای تردید است که آیا این ایده شهودی ما از اراده آزاد را به تصویر می کشد. زیرا به این معنای کاملاً فرضی ، فرد معتاد اگر مایل نبود ، مواد مخدر مصرف نمی کرد. بنابراین باید آن را رایگان نیز در نظر گرفت. با این حال ، مشکل او این است که نمی تواند کمک کند اما نمی تواند مواد مخدر مصرف کند – به همین دلیل ما او را آزاد می دانیم.
حال ممکن است یکی بپرسد: چه چیزی متمایز کننده یک معتاد است که نمی تواند چیز دیگری بخواهد زیرا معتاد است از شخصی که نمی تواند چیز دیگری بخواهد زیرا او همان چیزی است که هست؟ در اینجا یک معضل پیش می آید: یا شرایط توانایی انجام کار دیگری چنان ضعیف است که حتی معتادان ، روان رنجورهای وسواسی و روان درمانی ها آن را برآورده می کنند. یا آنقدر قوی است که احتمالاً هیچ کس هرگز آن را انجام نمی دهد. هر دو برای عمل نسبت دادن آزادی ، پاسخگویی و عزت غیرقابل قبول است.
آیا شرط بودن در غیر این صورت برای مفهوم اراده آزاد ما ضروری نیست؟ فیلسوف انگلیسی جان لاک (1632–1704) در این راستا بحث کرد. وی در آزمایش فکری خود درباره “زندانی داوطلب” تصور می کند مردی بدون اطلاع آنها در یک اتاق حبس شده است. از آنجا که آنجا را دوست دارد ، تصوری برای بیرون رفتن ندارد. حتی اگر خودش بخواهد نمی توانست از اتاق خارج شود. با این حال ، می گوییم که او داوطلبانه آنجاست.
به طور دقیق ، این پرونده فقط به مسئله آزادی عمل و نه انتخاب مربوط می شود. به همین دلیل فیلسوف آمریکایی هری فرانکفورت خط لاک را بیشتر تیز کرد. فرض کنید یک جراح مغز و اعصاب درخشان به طور مخفیانه الکترودهایی را در مغز فرد کاشته است که می تواند با استفاده از آنها تصمیمات ارادی آنها را کنترل کند – به عنوان مثال ، به طوری که فرد می تواند به یک حزب خاص رأی دهد. اکنون مرد تصمیم می گیرد بدون هیچ گونه مداخله جراح به حزب مذکور رأی دهد. در این حالت ظاهراً فرد تصمیم داوطلبانه ای گرفته است ، گرچه نمی توانست تصمیم دیگری بگیرد.
[ad_2]